چنان در قید مهرت پای بندم

که گویی آهوی سر در کمندم

گهی بر درد بی درمان بگریم

گهی بر حال بی سامان بخندم

مرا هوشی نماند از عشق و گوشی

که پند هوشمندان کار بندم

مجال صبر تنگ آمد به یک بار

حدیث عشق بر صحرا فکندم

نه مجنونم که دل بردارم از دوست

مده گر عاقلی ای خواجه پندم

چنین صورت نبندد هیچ نقاش

معاذالله من این صورت نبندم

چه جان ها در غمت فرسود و تن ها

نه تنها من اسیر و مستمندم

تو هم بازآمدی ناچار و ناکام

اگر بازآمدی بخت بلندم

گر آوازم دهی من خفته در گور

برآساید روان دردمندم

سری دارم فدای خاک پایت

گر آسایش رسانی ور گزندم

و گر در رنج سعدی راحت توست

من این بیداد بر خود می پسندم

 

سعدی

 

از یاد رفته سریالی بود که سالها پیش از تلویزیون جمهوری اسلامی مطلقه فقیه که انحصاری مطلق به اذان و ناله و تخدیر است، پخش شد. آن شب ها، برای دختری که مورد فراموشی قرار گرفته بود از درون گریه می کردیم و ناراحت بودیم. در آن سالهای ازیاد رفته که از یاد رفته پخش می شد، صادق هدایت هم می خواندم. خاطرم هست در باره یک فیلسوف بدبین گفته بودند که استاد چیره کاری در پیش بینی وقایعجگرسوز و لب دوز از برای خودش بود! گویی آنچه دیدم و خواندم سرنوشت لایتجزی خودم شد و همان دم هم که با این کلمات و تصاویر درون و برون تر از اشک و مرطوب از آه می شد برای خودِ بدفرجامم بود. از یادرفته در ذهنم ماند که از یاد رفته بودم، از یاد رفته هستم. یک گوشه به آرامی مُردم.

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها